امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

امیر حسین عزیز مامان وبابا

دو هفته مونده تا لحظه دیدار

سلام............خوبی پسر بلا؟ باز اومدم برات بگم از آخرین روزهای با هم بودن............ کمتر از 15 روز دیگه قراره بیای بغلم...........دلم نمیخواد ازم جدا شی ولی خوب بالاخره قانون  طبیعته و تو باید پا به این دنیا بذاری .درسته که از لحاظ فیزیکی از هم بدنامون جدا میشه ولی تازه اون موقع اس که منو تو به هم میرسیم.آره قند عسلم من هیچ وقت تو رو تنها نمیذارم. همیشه پیشتم ...............   امروز28 شهریوره و من برای اومدنت روز شماری میکنم .........وای که چه قد دیر میره این روزا من قراره 10 مهر برم بیمارستان شفا و بستری بشم .چرا دروغ بگم یه کم از عمل میترسم ولی باز خودمو راضی میکنم میگم عوضش دیگه انتظار به س...
29 شهريور 1392

ده مهر روز موعود

سلام گل پسرم............همونطور که قول داده بودم اومدم که روز موعود رو بهت بگم چه روزیه. قربونت برم دیروز با مادرجون و بابایی رفتیم پیش دکتر.صدای قلبت رو چک کرد وزن و فشارم رو گرفت.مامانی من خیلی سنگین شدم.قبلا 67 کیلو بودم حالا شدم 97 کیلو یعنی دقیقا 30  کیلو اضافه کردم.....امیدوارم که بیشترش مربوط به شما باشه و با شیر دادن بهت این مقدار  افت کنه..شما الان 35 هفته و 4 روزته و دکتر با ذست گذاشتن روی شکمم اینو حدس زد که احنمالا برای اومدن عجله داشته باشی به همین خاطرموعد قبلی  که 18 مهر زده بود کنسل کرد و 10 مهر رو ان شالله برای بستری شدن تعیین کردالبته اگه زودتر از اون نپری بیرون.  دکتر بر...
24 شهريور 1392

6هفته مونده تا دیدن روی ماهت

سلام سلام صد تا سلام.......... حال گل پسرم چه طوره دیگه چیزی نمونده به اومدنت و ما حسابی خوشحالیم وداریم برای اومدنت تدارک میبینیم  این روزا حسابی سنگین شدم شکمم قلمبه شده و زده بیرون....ماشالله تو داری خوب رشد میکنی و وزن میگیری............ شبا اصلا نمیخوابم .مدام درد دارم نه میتونم بشینم نه میتونم دراز بکشم.تو هنوز بریچ هستی و سرت که زیر دنده هامه باعث میشه هم تنگ نفس بشم هم دنده هام دردبگیره............پاهاتم  که مدام روی مثانه مه و مدام با هر لگدت درد میگیره اینجوریه که سر پا هم نمیتونم بایستم...... اینقد تکون میخوری که حساب نداره یه جا نمی ایستی ای شیطون مگه میخوای چه قد اذیت کنی؟...........
5 شهريور 1392

نصیحتهای مادرانه

                                                                «پسر نازم........امیـرحسینم»:        دیگه چیزی نمونده تا بیای پیشم. ساکت رو یواش یواش دارم میبندم...همه واسه رفتن به سفر به یه سری وسایل نیاز دارن ومن  برای سفر طولانیت به این دنیا دارم ساکت رو آماده میکنم .........اما پسرم دلبستگی به این دنیا  گناه محسوب میشه این دنیا یه مسیره برای رسیدن به معبود.......یادت باشه هیچ چیز این دنیا قابل اعتماد ودل بستن نیست.پس ...
10 مرداد 1392

11هفته مونده به دیدن روی ماه پسرم

سلام عزیزم..چه طوری؟ پریروز با بابایی رفتیم دکتر برای چکاب این ماه........5 مرداد..........همه چیز خوب بود شکر خدا  دکتر سونو کرد و گفت تو همچنان بریچ هستی .....بهش گفتم وقتی به پهلو میخوابم یه چیزی  روی معدم حسابی فشار میاره و درد میگیره.گفت سر تو اونجاست و چون تو داری وزن میگیری و بزرگتر میشی دردای منم بیشتر میشه.پاهاتم که روی مثانه امه وبا هر لگدی که میزنی من دادم بلند میشه...........وای که این دردا چقد شیرینه برای من که یه عمممممممره منتظرتم. حاضرم بدتر از اینا رو تجربه کنم ولی تو رو داشته باشم.   دیگه چیزی نمونده تا اومدنت.شاید کمتر از 11 هفته دیگه.........امشب هم شب 21 رمضانه . راستی عی...
8 مرداد 1392

ماه هفتم

سلام گل پسرکم..................حالت چطوره عزیزم..........؟ ببخش که اینقدر دیر اومدم..........این مدت مادر جون اینا اومده بودن پیشم ومن حسابی سرم  باهاشون گرم بود.........تو هم که با لگدای جانانه ات حسابی مامانو لگد بارون کردی قربونت برم تو الان 26 هفته و 5 روز داری ......910 گرم وزنته و37 سانت قدته.........وای الهی قربون قد و  بالات برم ناز نینم................. 18 خرداد با بابایی رفتیم سونو ...دکتر مهربونت گفت که شما همچنان بریچ هستی وممکنه تا چند وقت دیگه بچرخی...این مشکلی درست نمیکنه برات فقط یه کم من اذیت میشم. الانم که سرت زیر سینه راستمه و وقتی که میشینم درد واقعا اذیتم میکنه...........تکوناتم بیش...
23 تير 1392

شروع شش ماهگی

سلام...... فسقل من حالت چطوره؟     می دونم که خوبی شیطونک!!!!!!!!!  از تکونات میفهمم  . قربونت برم عزیز دلم.   امروز 20 هفته و 3روزه که توی دلمی ...شروع شش ماهگی.........شکر خدا که داره زود میگذره .......4 خرداد بود که برای چکاب ماهیانه رفتم دکتر شکر خدا همه چیز عالی بود  برای 18 خرداد هم نوبت سونو برام نوشت که اونم میام برات تعریف میکنم......... ماشالله تکونات هم بیشتر شده هم محکم تر ..........به خصوص وقتی یه چیز شیرین میخورم همش اون تو وول میخوری ...........الهی قلبونت برم پسر کوچولوی مامان .........راستی یه  چیزی یادم رفت برات بگم................قراره خونمونو ...
10 خرداد 1392

18هفتگی و اولین تکونها

سلام سلام صد تا سلامممممممم  چطوری گل پسرم؟حالت خوبه ؟امروز 18 هفته و 5 روزه که تو توی دلم لونه کردی............عزیز دلم این هفته یه حس زیبا رو به من هدیه دادی.........اولین تکوناتو احساس کردم.........وایییی نمیدونی چه حالی دارم............ تکونات خیلی محکم نیست .....ضربه های ریزیه که فقط خودم متوجه میشم.آخه انگار یه زمانی همچین تکون میخوری که از روی شکم هم میشه فهمید ولی تو حالا به اونحد نرسیدی......... کمتر از ده روز دیگه وارد 6 ماه میشیم و تو کلی تغییر کردی....نمیدونی چه قد از خدا میخوام که این ماهای آخر رو زودتر بگذرونم و روی ماهتو ببینم........   ا ...
29 ارديبهشت 1392

روز مادر و شروع 5 ماهگی

سلام گل پسرمممممممممم....حالت چه طوره؟ دیروز روز مادر بود و من از طرف تو اولین هدیه رو گرفتم .............الهی قربونت برم....بابایی از طرف تو گل پسر به من روز مادرو تبریک گفت و یه هدیه داد...منم اونو یادگاری برداشتم تا بعدا بهت نشون بدم. خوب از کجا بگمممم...... آها از اینکه امروز رفتم آزمایش غربالگری دادم که خانوم دکتر گفت حتما باید سونو هم بدی منم که از خدام بود ....زودی با بابایی رفتیم .وای که چقد شلوغ بود.ولی بالاخره نوبتمون شد........منم رفتم روی تخت دراز شدم ..........تا دکتر دستگاه رو روی شکمم گذاشت صدای قلبتم برام گذاشت و من شنیدم ............قربونت برم قلب خوشگلت تند و تند میزد........بعدش خانوم دکتر همه چیز رو چک ...
12 ارديبهشت 1392