دو هفته مونده تا لحظه دیدار

سلام............خوبی پسر بلا؟

باز اومدم برات بگم از آخرین روزهای با هم بودن............

کمتر از 15 روز دیگه قراره بیای بغلم...........دلم نمیخواد ازم جدا شی ولی خوب بالاخره قانون 

طبیعته و تو باید پا به این دنیا بذاری .درسته که از لحاظ فیزیکی از هم بدنامون جدا میشه ولی

تازه اون موقع اس که منو تو به هم میرسیم.آره قند عسلم من هیچ وقت تو رو تنها نمیذارم.

همیشه پیشتم ...............

امروز28 شهریوره و من برای اومدنت روز شماری میکنم .........وای که چه قد دیر میره این روزا

من قراره 10 مهر برم بیمارستان شفا و بستری بشم .چرا دروغ بگم یه کم از عمل میترسم ولی

باز خودمو راضی میکنم میگم عوضش دیگه انتظار به سر اومده و امیر حسینم رو میبینم.

این روزا دیگه اوضاع سخت شده برام......شما همچنان بریچ هستی وانگار خیال نداری بچرخی

دکتر هم همینو گفت.....این طرز ایستادنت باعث شده که من خیلی اذیت بشم سرت دقیقا زیر

دنده های راستمه و با هر حرکتت دادم در میاد............حسابی سنگین شدم و همین سنگینی 

باعث شده که تعادلم کم بشه .......خلاصه خیلی اذیتم ولی همه اینا رو به جون میخرم تا تو رو 

داشته باشم.