امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

امیر حسین عزیز مامان وبابا

امیر حسین به روایت تصویر

                                                      واما طبق قولی که داده بودم می خوام عکسای جدیدامیر حسینمو بذارم                                                                                                         &nbs...
1 خرداد 1393

نرم نرمک میرسد اینک بهار

                  سلام پسرم عیدت مبارک ......بالاخره بعد از دو هفته تعطیلات زندگی به روال عادی برگشت......و تو گل پسر اولین نوروز زندگیت رو با ما گذروندی، امیدوارم صد نوروز دیگه رو هم با خوشی و سرمستی همراه با سلامت تن وجان پشت سر بگذاری .            امسال عید هم به خاطر اینکه تو خیلی کوچولو هستی و ممکنه اذیت بشی و هم به خاطر اوضاع و احوال خونه قید مسافرت رو زدیم ....آخه قراره خونمونو عوض کنیم و بریم یه جای بزرگتر و چون همه اسباب خونه بسته بندی شده اس کلا حس و حالش نبود......   اما جمعه ها باخانواده عمو و عمه میریم پیک نیک که حساب...
20 فروردين 1393

پنج ماهگی و ضیافت فرنی خورون!

   روزه شدنت مبارک باشه پسرکم     عزیز دلکم سوم اسفند 5 ماهه شدی ،  150 روز از اومدن تو فرشته کوچولو به جمع دو نفره خانواده کوچکمون گذشت ، روزهایی که سراسر عشق بود و سرمستی از حضورت گل خوشبوی من ، و من هر روزکه میبوسمت ، نوازشت میکنم ، موهای نرمت روشونه میزنم و صورت لطیف تر از برگ گلت رو میشورم با خودم فکر میکنم که به پاداش کدوم عمل نیک خدا تو رو به من داد، تویی که یک تکه از روح  منی ، تویی که نمیدونم چرا انقدر خاص دوستت دارم ، تویی که آرامش منی و با اومدنت دنیای من پر از یقین شد......   گل شب بوی نازم دیگه وارد اسفند ماه شدیم ، اسفندی که بوی عید ازش به مشام میرسه و قاصد...
25 اسفند 1392

آخ که این ماجرای بریدن شمبول طلای گل پسرم به خیر و خوشی گذشت

سلام سلام صد تا سلام مبارکه مبارک.....بالاخره دلهره ختنه کردنتم تموم شد...آخ که چقدرسخت گذشت....                         پسرخوشگلم منو مادر جون همراه بابایی روز چهارده دیماه 92بردیمت دکتر و بعلههههههه.....مسلمون شدنت مبارک گل پسرم..... من توی حیاط ایستاده بودمو همش برات دعاهای جورواجور می خوندم و گریه میکردم...که یه هو صدای تو بلند شد .انگار اون موقع برات سه تا آمپول بی حسی زده بودن همونا کمی دردناک بود که تو زدی زیر گریه ولی بعدش آروم شدی .....حین عمل بابایی و مادر جون کنارت بودن ولی من تحمل نداشتم این صحنه...
3 بهمن 1392

سرزمین رویاها

پسر خوبم،ناز و عزیزم               پسر ریز و تر و تمیزم آفتاب سر اومد،مهتاب میتابه           بچه کوچیک آروم میخوابه لالالالایی  لالالالایی بادوم خونه ،پسته خندون            صورت ماهت،گل توگلدون چقدر شیرینی،قند تو قندون           برات میخونم از دل و از جون لالالالایی  لالالالایی چیک وچیک وچیک،صدای بارون      داره میباره از تو آسمون شبنم میزنه ر...
3 بهمن 1392

سه ماهگی و اولین یلدا

چه سخاوتمند است پاییز         که شکوه بلند ترین شبش را             عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد                       زمستانت سفید وسلامت پسر پاییزی من                              سلام پسرم  یه ماهی میشه که نیومدم وبلاگتو آپ کنم. اولین یلدای پسر خوشگلمو مهمون مادرجون این...
3 دی 1392

دو ماهگی و واکسن پسرم.............

سلام قند عسلم روزا چقد زود میگذره .............چه زود دوماهت شد عزیزم............ 3آذر که دوماهت کامل شد باید میرفتیم بهداشت و واکسنت رو میزدیم .....منو بابایی از یه هفته قبلش برای این روز تب کرده بودیم.............خیلی سخت بود...........استرس عجیبی داشتیم. بالاخره 3 آذر شد ومن و بابایی همراه مادر جون بردیمت مرکز بهداشت ........بابایی که اصلا جرات نداشت داخل بیاد من و مادر جون رفتیم داخل تا نوبتمون شد بعد روی تخت خوابوندیمت با اولین آمپول جیغت هوا رفت و من در حالی که اشک میریختم صورتمو به صورتت چسبونده بودمو دلداریت میدادم بلکه ساکت شی . آروم شدی...........البته قبل از اینکه بریم بهت مسکن داده بودم.از بعد واکسن هم 4ساعت یه...
8 آذر 1392