امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

امیر حسین عزیز مامان وبابا

گل پسرم یه ماهه شد

سلام ............. پسر خوشگلم شما امروز یه ماهت شده تو این مدت منو بابایی همش درگیر زردیت بودیم..یه کوچولو زردی داشتی ولی ما چون حساسیم همش تو رو این دکتر و اون دکتر بردیم چند بار ازت خون گرفتن که منو بابایی تا حد مرگ عذاب میکشیدیم. ولی خوب چاره ای نبود باید تحمل میکردیم تا درجه زردیت مشخص بشه که شکر خدا کم بود و به بستری شدن نیازی نداشتی............(11بود...که شد9)ودکتر گفت که ایرادی نداره خطر رفع شده. تو این مدت خیلی عوض شدی ماشالله وزن گیریت عالیه ...........شما الان 4کیلو ونیم شدی.........شیر خودمو میخوری البته بابایی قایمکی شبا یه شیر خشک بهت میده میگه تپل شی.ولی من مخالفم....دکتر میگه شیر خودم برات عالیه که وزن گیریت خوبه....
3 آبان 1392

بالاخره تو اومدی...........خدا رو هزار مرتبه شکر

چه لطیف است حس آغازی دوباره                  وچه زیباست روز آغاز تنفس                            وچه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن                   وچه اندازه شیرین است امروز-روز میلاد تو روز تو روزی که آغاز شدی فرشته آسمانی من              زمینی شدنت مبارک سلام من اومدم .....................با تاخیر اومدم.......................ببخش گل پسرم اگه دیر اومدم وبلاگتو آپ کنم ولی اینقد درگیر شما هستم که الانم به...
12 مهر 1392

دو هفته مونده تا لحظه دیدار

سلام............خوبی پسر بلا؟ باز اومدم برات بگم از آخرین روزهای با هم بودن............ کمتر از 15 روز دیگه قراره بیای بغلم...........دلم نمیخواد ازم جدا شی ولی خوب بالاخره قانون  طبیعته و تو باید پا به این دنیا بذاری .درسته که از لحاظ فیزیکی از هم بدنامون جدا میشه ولی تازه اون موقع اس که منو تو به هم میرسیم.آره قند عسلم من هیچ وقت تو رو تنها نمیذارم. همیشه پیشتم ...............   امروز28 شهریوره و من برای اومدنت روز شماری میکنم .........وای که چه قد دیر میره این روزا من قراره 10 مهر برم بیمارستان شفا و بستری بشم .چرا دروغ بگم یه کم از عمل میترسم ولی باز خودمو راضی میکنم میگم عوضش دیگه انتظار به س...
29 شهريور 1392

ده مهر روز موعود

سلام گل پسرم............همونطور که قول داده بودم اومدم که روز موعود رو بهت بگم چه روزیه. قربونت برم دیروز با مادرجون و بابایی رفتیم پیش دکتر.صدای قلبت رو چک کرد وزن و فشارم رو گرفت.مامانی من خیلی سنگین شدم.قبلا 67 کیلو بودم حالا شدم 97 کیلو یعنی دقیقا 30  کیلو اضافه کردم.....امیدوارم که بیشترش مربوط به شما باشه و با شیر دادن بهت این مقدار  افت کنه..شما الان 35 هفته و 4 روزته و دکتر با ذست گذاشتن روی شکمم اینو حدس زد که احنمالا برای اومدن عجله داشته باشی به همین خاطرموعد قبلی  که 18 مهر زده بود کنسل کرد و 10 مهر رو ان شالله برای بستری شدن تعیین کردالبته اگه زودتر از اون نپری بیرون.  دکتر بر...
24 شهريور 1392

6هفته مونده تا دیدن روی ماهت

سلام سلام صد تا سلام.......... حال گل پسرم چه طوره دیگه چیزی نمونده به اومدنت و ما حسابی خوشحالیم وداریم برای اومدنت تدارک میبینیم  این روزا حسابی سنگین شدم شکمم قلمبه شده و زده بیرون....ماشالله تو داری خوب رشد میکنی و وزن میگیری............ شبا اصلا نمیخوابم .مدام درد دارم نه میتونم بشینم نه میتونم دراز بکشم.تو هنوز بریچ هستی و سرت که زیر دنده هامه باعث میشه هم تنگ نفس بشم هم دنده هام دردبگیره............پاهاتم  که مدام روی مثانه مه و مدام با هر لگدت درد میگیره اینجوریه که سر پا هم نمیتونم بایستم...... اینقد تکون میخوری که حساب نداره یه جا نمی ایستی ای شیطون مگه میخوای چه قد اذیت کنی؟...........
5 شهريور 1392

نصیحتهای مادرانه

                                                                «پسر نازم........امیـرحسینم»:        دیگه چیزی نمونده تا بیای پیشم. ساکت رو یواش یواش دارم میبندم...همه واسه رفتن به سفر به یه سری وسایل نیاز دارن ومن  برای سفر طولانیت به این دنیا دارم ساکت رو آماده میکنم .........اما پسرم دلبستگی به این دنیا  گناه محسوب میشه این دنیا یه مسیره برای رسیدن به معبود.......یادت باشه هیچ چیز این دنیا قابل اعتماد ودل بستن نیست.پس ...
10 مرداد 1392

11هفته مونده به دیدن روی ماه پسرم

سلام عزیزم..چه طوری؟ پریروز با بابایی رفتیم دکتر برای چکاب این ماه........5 مرداد..........همه چیز خوب بود شکر خدا  دکتر سونو کرد و گفت تو همچنان بریچ هستی .....بهش گفتم وقتی به پهلو میخوابم یه چیزی  روی معدم حسابی فشار میاره و درد میگیره.گفت سر تو اونجاست و چون تو داری وزن میگیری و بزرگتر میشی دردای منم بیشتر میشه.پاهاتم که روی مثانه امه وبا هر لگدی که میزنی من دادم بلند میشه...........وای که این دردا چقد شیرینه برای من که یه عمممممممره منتظرتم. حاضرم بدتر از اینا رو تجربه کنم ولی تو رو داشته باشم.   دیگه چیزی نمونده تا اومدنت.شاید کمتر از 11 هفته دیگه.........امشب هم شب 21 رمضانه . راستی عی...
8 مرداد 1392